رهارها، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

بهانه زندگی من

بریییم دَدَ؟؟؟؟!!

چند روزی میشه که سعی میکنم تورو هر روز ببرم پارک . خیلی جرات میخواد! چون اصولا همه فهمیدن که چقدر بد قلقی ! تو صندلی ماشین که نمی شینی ،تو کالسکه که نمی شینی، این دو وسیله فعلا بی مصرف هستن و در حد نو موندن! وقتی که میریم بیرون دوست داری بغل باشی و وقتی که من باشم فقط بغل من ! اونم من که کمرم بعد از زایمان خیییلی حساس شده ...  خلاصه جرات کردیم و با مادر چند روز اول رو نوبتی بغلت میکردیم و به بهونه های مختلف ترغیبت میکردیم که راه بری  تو چند روز خوب جواب داده و از اون بغلی بودن محض در اومدی مگه اینکه خوابت بیاد یا خیلی خسته باشی که اون دیگه طبیعیه!.میریم پارکای اطراف و تویی که سوار تاب نمی شدی همش میخونی تاب تاب عباسی و میشه گفت خ...
4 مهر 1391

روزهای قشنگ تکرار نشدنی

یکی از روزهای قشنگی که همیشه موندگاره مثل تک تک لحظات این یک سال و 3 ماه روزهاییه که سعی میکنی حرف بزنی کلمات رو گوش میدی و با صدا و لحن قشنگت تکرار میکنی  خیلی از کلمات رو یاد گرفتی و من با هر کلمه ای که میگی هزار بار بیشتر از قبل عاشقت میشم گلم  انتظار روزایی رو میکشم که جمله بسازی و کامل صحبت کنی  یکی از حرفای بامزت شعریه که تو یکی از قسمتهای بی بی انیشتینه و اردک های زیادی تو آب هستند و با آهنگ کواک کواک میکنن این شعر رو چند بار تو روز می خونی و من دلم ضعف میره و میام بوسه بارونت میکنم حتی آهنگشم میخونی قربونت برم من عزیزکم ... چند کلمه ای که یادمه و می تونی بگی : از حیووونا: پیشی .هاپو.اسب.داک(همون اردک).ماه...
28 شهريور 1391

روز دختر مبارک

امروز روز دختره . دختر نازم روزت مبارک !! عشق مامان و بابا ،بهونه زندگیمون .... روزت مبارک !! به امید دیدن روزهای مملو از موفقیتت ، امید زنده بودنمون ....روزت مبارک !! تو بودی که عشقو به معنای کامل به زندگیمون آوردی ... همیشه باش و پاینده باش .... روزت مبارک!! منی که بعد از اومدنت معنی قداست و نعمت  کلمه "دختر " رو فهمیدم ... فهمیدم و زندگی کردنو  چشیدم ... ای فرشته آسمونی به قلب من خوش اومدنی .... روزت مبارک!! در آستانه سن 1 سال و 3 ماه و 3 روزگی ... روزت مبارک... ...
28 شهريور 1391

عروسی عمه سمانه

بلاخره نوبت عروسی سمانه هم شد  91/06/23 روز عروسی سمانه تعیین شد و من و بابایی یک روز زودتر راهی خونه عمه اعظم شدیم . عزیز جون و عمه ها هم اومده بودن واسه کمک  . تو هم که که اونشب گل سر سبد بودی و همش نانای میکردی با سی دی شادی که گلچین کرده بودم و مخصوصا با آهنگ باباکرم خیلی بامزه میرقصیدی و کلی به کارات میخندیدیم . فرداش یعنی روز عروسی من طرفای ظهر تورو خوابوندم و با عمه سمیرا رفتیم آرایشگاه ولی از قرار معلوم مثل اینکه تا من میرم تو پا میشی و بعد از چند وقت غر غر میکردی و نمی تونستن آرومت کنن چون بابایی هم رفته بود آرایشگاه تا اینکه عزیز میبردت پارک نزدیک خونه تا یکم بازی کنی و آروم شی  بعدش به پیشنهاد من رفتیم آتلیه تا ...
27 شهريور 1391

رویایی ترین تصویر

خوابت میاد عزیزکم و خودتو بهم میرسونی و بهونه میگیری .... می ریم رو تخت و تو مشغول شیر خوردن میشی بغلم می کنی و هر چند وقت یکبار صدایی در میاری و منم میگم جاااان ... و مشغول نوازش کردن و لالایی گفتن برات میشم ... اشک تو چشمام جمع میشه ... می بینم که تو پیشمی تو آغوشمی و داری شیره وجود منو میخوری .... نوش جونت عزیزم که تک تک سلولهای وجودمو تقدیم به بودن و بزرگ شدنت میکنم ... لالاییم به آخرش رسیده و تو چشمات سنگین شده ولی همچنان به مکیدن های گاه و بیگاهت ادامه میدی ... تا وقتی خوابت سنگین میشه پیشتم و دارم نگات میکنم ... قشنگترین و رویایی ترین قاب عکس زندگیمو .... چه معصومانه و زیبا خوابیدی نازنینم.... کاش هیچ وقت مجبور نمی شدم اون  آ...
4 شهريور 1391

آرزوهای بر آورده شده

چقدر زود دارم به چیزایی که یه زمانی  بزرگترین آرزوی زندگیم بود میرسم عزیزکم آرزوی نگاه معنادار تو .آرزوی سینه خیز رفتنت .آرزوی نشستنت .راه رفتنت.حرف زدنت. و .... آرزوهای من بی انتهان آرزوهای یک مادر که همه دنیاشو تو وجود پاره تنش می بینه با هر حرکت جدیدش اشک در چشماش  میشینه و  ذوق و اشتیاق تمام وجودشو می گیره و در لحظه ،خوشبخت ترینه... بخاطر رسیدن به آرزوش ...   همونطوریکه مشتاق و آرزومند کارهای جدیدتم دلم واسه روزهای گذشته و تکرار نشدنی تنگ میشه کاش می شد هر زمان که بخوای به عقب برگردی و بفهمی چیزهای که اون موقع بزرگ ترین آرزوهات بود الان بزرگترین نعمت شدن برات .... عزیز دل مامانی دلم میخواد جلوی چشمم ...
4 شهريور 1391

14 ماهگیت مبارک عزیزترینم

امروز 14 ماهه شدی دخمل قشنگم  روز چکاپت بود رفتیم دکتر و بعد از معاینه کردنت از وزنت خیلی راضی بود !! البته بر عکس من که ناراضی بودم ! با ترازوی مطب دکتر 10.100 بودی ولی میدونم با ترازوی بهداشت اگه وزنت کنن حداقل 500 گرم بیشتره وزنت حالا نمی دونم کدومشون درسته ولی خداروشکر که همه چی خوب بود قربونت برم عزیزکم چقدر زود داری بزرگ میشی ..... جلو چشمم داری قد میکشی و خانوم میشی.... چقدر زود داره آرزوهام بر آورده میشن .... خدایا من چقدر با وجود تو خوشبختم.... بمون پیشم تا وقتی که نفس میکشم بهونه زندگی من....
25 مرداد 1391

یه اتفاق خیییییییییییلی تلخ

چند روز پیش که داشتم اتو میکردم اتفاقی که همیشه ازش میترسیدم افتاد چجوری آخه؟؟؟ من که انقدر مواظب بودم و همیشه از نیم متری اتو هم رد میشدی من تنم میلرزید  الان که دارم اینو مینویسم گریم گرفته کاش من کاش تمام بدن من میسوخت و پای ظریفت آسیب نمی دید  عزیزکم فدای اون صبوریت بشم که انقدر تحملت بالاست ... در کمال ناباوری میز اتو افتاد و تو که در فاصله 1 متری داشتی رد میشدی از اونجا .... اتو از اون فاصله افتاد روی پات .... فدات بشم مامانی هر روز که میخوام زخمتو پانسمان کنم وقتی میبینم خون میزنه بیرون که هنوز ترمیم نشده که چقدر عمیق سوخته به خودم لعنت میفرستم نمی دونم اشتباهم چی بود ولی به خودم لعنت می فرستم  آخه چرا منی که زی...
24 مرداد 1391

خاطرات ماه اول

وقتی از بیمارستان اومدیم بابایی یه گوسفند زیر پامون قربونی کرد مستقیم رفتیم خونه مادر جون قرار بود تا 10 روز اونجا بمونیم  از همون روز اول خودمو مجاب کردم که وایسم و زیاد نخوابم تا زخمام زودتر خوب بشه سعی میکردم خودم کاراتو بکنم تا زودتر راه بیفتم البته با کمک ها و پرستاری های زندایی شادی و مادر جون که خییلی هوامو داشتم زندایی شادی شب اول بیمارستانو تا صبح بیدار بود و مراقب من و تو بود واسه همین  شبی که اومدیم خونه حسابی خسته بود و خوابش میومد مادر حون گفت نصف شب خودت پا نشی و برش داری واسه شیر دهی و عوض کردن جات هر دفعه خواستی منو صدا کن . اون شبم زندایی شادی پیش ما خوابید تا نصف شب اگه کاری بود کمکمون کنه اون اوایل تو معمولا هر...
17 مرداد 1391