بریییم دَدَ؟؟؟؟!!
چند روزی میشه که سعی میکنم تورو هر روز ببرم پارک . خیلی جرات میخواد! چون اصولا همه فهمیدن که چقدر بد قلقی ! تو صندلی ماشین که نمی شینی ،تو کالسکه که نمی شینی، این دو وسیله فعلا بی مصرف هستن و در حد نو موندن! وقتی که میریم بیرون دوست داری بغل باشی و وقتی که من باشم فقط بغل من ! اونم من که کمرم بعد از زایمان خیییلی حساس شده ...
خلاصه جرات کردیم و با مادر چند روز اول رو نوبتی بغلت میکردیم و به بهونه های مختلف ترغیبت میکردیم که راه بری تو چند روز خوب جواب داده و از اون بغلی بودن محض در اومدی مگه اینکه خوابت بیاد یا خیلی خسته باشی که اون دیگه طبیعیه!.میریم پارکای اطراف و تویی که سوار تاب نمی شدی همش میخونی تاب تاب عباسی و میشه گفت خوشت اومده از تاب سواری.
حالا بعداز طهرا خودت کفشتو میاری و میدی بهم یا اگه پیداشون نکردی کفشای من یا بابایی! رو میاری و میندازی روم و میگی دَدَ....
امشب با بابایی رفتی بیرون برام خرید کردی قربونت برم و تمام طول راه رو خودت راه رفتی البته با گرفتن دست بابایی ... چقدر دخمل خوبی بودی و بابایی گفت اولین باری بود که بغل نخواستی و اذیت نکردی
بعد از شام هم رفتیم یه سر به مادر و پاپا زدیم که طول راه رو خودت راه رفتی البته موقع برگشت چون خوابت میومد به بهونه پیشی ها (که عاشقشون هستی ) بیشتر مسیر رو اومدی ....
داری بزرگ میشی دخترکم .... قربون اون قدمات بره مامانی که موقع راه رفتن تاپ تاپ صدا میدن و من هزار بار قربون صدقت میرم ... وقتی میگم دست مامانو بگیر دست کوچولوتو بالا میاری و انگشت مامانو میگیری و راه میری .....عزیزکم لطفا زود بزرگ نشو ! چون دلم برای تک تک این لحظه ها تنگ میشن...