یه اتفاق خیییییییییییلی تلخ
چند روز پیش که داشتم اتو میکردم اتفاقی که همیشه ازش میترسیدم افتاد
چجوری آخه؟؟؟ من که انقدر مواظب بودم و همیشه از نیم متری اتو هم رد میشدی من تنم میلرزید
الان که دارم اینو مینویسم گریم گرفته کاش من کاش تمام بدن من میسوخت و پای ظریفت آسیب نمی دید
عزیزکم فدای اون صبوریت بشم که انقدر تحملت بالاست ...
در کمال ناباوری میز اتو افتاد و تو که در فاصله 1 متری داشتی رد میشدی از اونجا .... اتو از اون فاصله افتاد روی پات .... فدات بشم مامانی هر روز که میخوام زخمتو پانسمان کنم وقتی میبینم خون میزنه بیرون که هنوز ترمیم نشده که چقدر عمیق سوخته به خودم لعنت میفرستم نمی دونم اشتباهم چی بود ولی به خودم لعنت می فرستم آخه چرا منی که زیر میز اتو بودم نسوختم چرا اتو باید اونهمه جلوتر اونم رو پای تو میفتاد؟؟
الهی من پر پر بشمو درد کشیدنتو نبینم مامانی بمیرم واست عسلم .... چند روزیه بخاطر زخم پات نمی تونم کفش پات کنم و ببرمت پارک تو که عاشق سر سره بودی حالا دیگه تقریبا خونه نشینم یا اگه جایی بریم آزاد نیستی که خودت راه بری و قدم بزنی و بیشتر تو بغلی مگه اینکه تو خونه باشی و کفش احتیاج نباشه ...
چقدر این روزها عذاب آوره دیدن زخمت دیدن پای کوچولوی پانسمان شدت
امیدوارم هیچ مادری این روزها و صحنه ها رو تجربه نکنه ....