رهارها، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

بهانه زندگی من

عروسی عمه سمانه

1391/6/27 12:47
نویسنده : مامانی
317 بازدید
اشتراک گذاری

بلاخره نوبت عروسی سمانه هم شد 

91/06/23 روز عروسی سمانه تعیین شد و من و بابایی یک روز زودتر راهی خونه عمه اعظم شدیم . عزیز جون و عمه ها هم اومده بودن واسه کمک  . تو هم که که اونشب گل سر سبد بودی و همش نانای میکردی با سی دی شادی که گلچین کرده بودم و مخصوصا با آهنگ باباکرم خیلی بامزه میرقصیدی و کلی به کارات میخندیدیم . فرداش یعنی روز عروسی من طرفای ظهر تورو خوابوندم و با عمه سمیرا رفتیم آرایشگاه ولی از قرار معلوم مثل اینکه تا من میرم تو پا میشی و بعد از چند وقت غر غر میکردی و نمی تونستن آرومت کنن چون بابایی هم رفته بود آرایشگاه تا اینکه عزیز میبردت پارک نزدیک خونه تا یکم بازی کنی و آروم شی 

بعدش به پیشنهاد من رفتیم آتلیه تا هم از تو چند تا عکس تکی بگیره هم چند تا عکس 3 نفره . ولی تو توی راه خوابت میبره و تقریبا یک ساعت و نیم که بیدار میشی فقط میخواستی بغل باشی و اونم بغل مامانی .

و تو دکور نمی موندی که ازت عکس تکی بگیرن ولی با بدبختی چند تا عکس 3 نفره میندازیم که خدا کنه خوب از آب در بیاد . ساعت 7 مهمونای تالار قرار بود بیان و ما راهی تالار شدیم 

توی تالار بر عکس خونه که دخمل خوبی بودی خیییلی اذیت کردی بغل هیییشکی نمی رفتی و وسط هم نانای نمی کردی فقققط بغل من . یکم پیش بابایی رفتی و من هم یکم با مهمونا میرقصیدم ... 

شبش هم تو پارکینگ دی جی داشتن و تو بدتر از تالار هی نق میزدی منم به بابای گفتم بدتر اذیت میشم تا بهم خوش بگذره و ما بعد نیم ساعت اومدیم بالا خونه عمه و شب هم رفتیم خونه دایی پژمان ..

فرداش که پاتختی بود حدودای ساعت 4 اومدیم خونه سمانه و چون خیلی فضا باز نبود و پر از وسایل ، مجبور بودم شش دونگ حواسم بهت باشه تا یه وقت خرابکاری نکنی شرمنده شیم اونم وسایلی که نو نو بودن و تا اون موقع استفاده نشده بود .. شبش هم راهی خونه شدیم و خسسسته و کوفته اومدیم خونمون .... ولی با همه اذیتهای تو  بهمون خوش گذشت و جشن قشنگی شد ...

ایشالا عروسی تو دخمل خوشگلم ....بیام و از جشن برات بنویسم ....اووووووه یعنی اون روزو می بینم ؟؟؟؟؟؟؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)