رها و اِگانه...
چند روز پیش عمه سمیه(همون عمه توپولی!) با هَستان و اِگانه اومده بودن خونمون ... کلی ذوق کرده بودی و جدای از بعضی وقتا دعواهاتون ، بیشتر با هم بازی میکردین طوری که تا دیر وقت بیدار بودین ... دیگه واقعا خوابت میومد با یگانه رو تختت دراز کشیدی و آماده خواب شدی .. مامان براتون یه کتاب خوند و تو همون اولش خوابت برد ... تا صبح پیش یگانه خوابیدی نمی دونم چرا فکر نمی کردم بذاری یگانه رو تختت بخوابه شاید بخاطر حس مالکیت قوی بود که جدیدا پیدا کرده بودی ... ولی وقتی به بازیهاتون دقت میکردم اگه واقعا همبازی خوبی داشته باشی و باهات بازی کنه خیلی راحت اسباب بازیهاتو بهش میدی و خیلی هم سخاوتمندی! کلا فهمیدم که برعکس تصور من تو خیلی هم اجت...