اولین شب تنهایی من...
امشب اولین شبیه که پیشم نیستی دخمل نازم ... مادر اینا بعد از دو هفته دوری از شمال برگشتن ... تو همراهشون رفتی خونشون ... شب منو بابایی اومدیم اونجا ولی حاضر نشدی با ما برگردی و در کمال خونسردی فقط گفتی تو اگه میخوای بری برو..!! چه زود بزرگ و مستقل شدی عزیزکم ؟؟... من هنوز سیر نشدم از همیشه با تو بودن ... منو جا گذاشتی رها ........... میدونم که امشب هم به عادت هر شب پامیشم چکت کنم که عرق نکرده باشی یا سردت نباشه .. که با کوچکترین صدات پاشم برای آب دادن بهت یا دستشویی بردنت ... عزیزکم ... خیلی دلتنگتم ... ...