تخت خواب یکنفره!!
چند روزیه که دیگه موقع خواب تنهایی رو تخت میخوابی و خوابت میبره ... قبل از این من باید تو تخت باهات دراز میکشیدم و برات قصه و لالایی و کتاب میخوندم و اغلب بغلت میکردم .. ولی چند وقتیه که داری عادت میکنی خودت به تنهایی بخوابی .. روزهای اول یکم سخت بود طوری که مجبور بودم شاید بیست بار میومدمت و میبوسیدمت !! مثل یه بازی که هر یکی دو دقیقه میومدم و میبوسیدمت و تو هم به انتظار بوسیده شدن تو تختت میخوابیدی ونمیومدی پایین !! شبهای بعد این بازی برات تکراری شد و منو دعوت میکردی که بیام پیشت بخوابم .... خلاصه یکم سخت بود اولش ولی ما تونستیم ....
هرچند که صبحا که بابایی میره سر کار منم بیدار میشم و دلم میخواست تو هم پا میشدی و میومدی کنار من میخوابیدی ... بغلت میکردم ... میبوسیدمت و با بوییدن تنت دوباره به خواب میرفتیم ....!!
امان از دست این مادرا !! خودشونم تکلیفشون با خودشون معلوم نیست !!