رهارها، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

بهانه زندگی من

تولدت مبارک بابایی ....

این دومین ساله که تولدتو در خانواده سه نفریمون جشن میگیریم " عشق من ". و هر روز با بزرگ شدن میوه عشقمون ، خوشبختی جمع ما هم بیشتر و ملموستر میشه .... " تولدت مبارک بهترینم " .... با همه وجود من و دخملت دوستت داریم "ریشه استوار خوشبختی".... ...
2 آبان 1392

بهترین رنگ دنیا

نمی دونم از کی تو اینقدر شیفته رنگ آبی شدی که  باعث شده همه چیزو از نوع رنگ آبیش دوست داشته باشی تا بخوایم بهت پیشنهاد چیزیرو بدیم فقط آبیشو قبول داری مثل توپِ آبی ؛ لباس ِ آبی ؛کفش ِ آبی؛ لاک آبی، دمپایی آبی؛ دامن آبی؛گل سر آبی.... بادکنک آبی : که آخرین بار من و بابایی از تو جعبه بادکنکا با زحمت همه آبیاشو سوا کردیم جوری که مغازه داره داشت چپ چپ نگامون میکرد! سه چرخه آبی که وقتی رفتیم برات سه چرخه بگیریم گیر داده بودی که فقط آبی باشه و بقیه رنگارو اصلا نگاه هم نکردی ! گلِ آبی : یه بار که بابایی ماشینو پارک کرده بود دم مغازه گل فروشی گفتی گل برام میخری؟؟؟ گفتم کدومشو دوست داری؟ گفتی گل ِ آبی میخوام  بابایی هم زودی بردت تو م...
28 شهريور 1392

بازم سفر شمال و کلی عکس...!!

  عکسای بیشتر در ادامه مطلب...   وقتی فعلا قرار نیست بری تو آب ....   وسوسه شدن تو و دایی پژمان بعد از تست  دمای ِآب...   آماه شدن برای رفتن به دریا....   آب بازی همراه بابایی....   عکس قهرمانانه بعد از نجات از امواج دریا!   خوردن همراه با بازی....   حسرت ِ آبتنی تو دریا....   مایوس شدن ! و برگشتن به خونه ای که با زخمت زیاد! برات درست کرده بودیم...   دوق کردن و سوار شدن رو شادی که فقط سرش معلوم بود!   اینجا هم در انتظار کسب اجازه از منی برای شروع سنگ انداختن تو آب رودخونه..! ...
4 شهريور 1392

شیرین ترین جمله دنیا..............!!

لحظه هایی قبل از خوابیدنت رو دوست دارم !!.... چون با هم میریم تو تختت و کلی حرف و قصه میگم و قربون صدقت میرم ... تو هم احساساتت گل میکنه و نازم میکنی و حسابی ماچ مالیم میکنی و با لحن شیرینت میگی ..." مامان ...خیلی دوسِت دارم. .." به نظرت من چه حالی میشم اون موقع عزیز دلم؟؟؟؟؟؟ دلم میخواد دنیا وایسه و این کلمات تو قلبم حکاکی بشن ... که تا آخرین لحظه ای که نفس میکشم صدات تو سرم بپیچه ... که بهونه زندگیم ... نفسم ... عشقم ... مثل من دوسم داره...چه لذتی بالاتر از این برای یه مادر می تونه وجود داشته باشه؟؟!!! انگار همه خستگی هام بیرون میره از تنم  ... انگار که " حس " میکنم زنده ام ..... خدایا ........ این حسو ازم نگیر و به همه مادرا ...
4 شهريور 1392

يكي بود،يكي نبوود....!

عزيزكم! يكي از كارايي كه جديداً ياد گرفتي قصه گفتنه !با اون لحن كودكانه و شيرينت قصه هاتو با "يكي بود يكي نبود ،زير گنبد كبود "،شروع ميكني و با "قصه ما به سر رسيد كلاغه به خونش نرسيد"تموم ميكني. جالبتر از همه متن قصه هاته كه يا درباره گرگ شيطون بلاست يا درباره حيوونايي كه اسباب بازيهاي همديگه رو ميگيرن و تو از زبون اونا ميگي ...نكن...نميخوام....نميدمش....و در آخر با خوبي و خوشي و بغل كردن و صلح،همه چي تموم ميشه.قربون دل كوچولوت برم كه دنياي تو خلاصه شدن تو اين قصه هات....
4 شهريور 1392

دختركم....

برات مينويسم تا يادم نره اين حال امروزمو ...كه با شيرين زبونيات چه لذتي رو بهم هديه ميكني.  لذت با تو بودن....تورو داشتن....و با تو غرق در شادي شدن. واست مينويسم تا بدوني لحظاتي كه با توام بهترين لحظات زندگيمه...لحظه هايي كه باهم بازي ميكنيم،ميرقصيم...غذا ميخوريم....ميخوابيم.....برات قصه میخونم .....برام قصه ميگي....شعر ميخوني....بيرون ميريم.... بدون كه با لحظه لحظه اينروزا من "عشق"ميكنم .....من زندگي ميكنم .....و براي زنده بودنم تويي بهانهءهميشگيم... ...
4 شهريور 1392

ژست های خواب در سفر....

تو این شکی نیست که با همه شیطنتی که کوچولوها دارن خوابیدنشون خیلی معصومانه است ... طوری که یادت میره همین فرشته کوچولویی که خوابیده چند دقیقه پیش داشت چه شیطنتایی میکردو آتیش میسوزوند... رها هم از این قاعده مستثنی نیست .... مخصوصا موقع سفر که ژست های جالبی موقع خواب داره ....چندتاشو ببینید... ...
4 شهريور 1392

آرامش من ، آرامش توست....

امشب هم مطابق شبهای قبل رفتیم تو تختت که لالا کنی ولی اینبار نه با کتاب خوندن و قصه گفتن .  با دیدن عکسای گوشی مامان که پر از "رخا" بود ...بعد از چند دقیقه زیر و رو کردن گوشی مامان یه کلیپ صوتی پیدا کردی که مامان وقتی هفت هشت ماهت بود برات لالایی میخوند و تو لالا میکردی ... وقتی لالایی رو شنیدی سریع تشخیص دادی و گوشی رو بغل کردی ... بعد از چند دقیقه خوااابت برد ... و من محو این مدل خوابیدنت بودم .. عزیزکم ، نفس مامان،یعنی تو یادت میاد که از نوزادیت برات این لالایی رو میخوندم و آروم میشدی؟؟... وقتی که خوابت سنگین تر شد گوشی رو از دستای کوچولوت بیرون آوردم و یه کلیپ صوتی دیگه رو گوش کردم و دیدم که صدای شیر خوردنت وقتی که با شیر خوردن می...
1 مرداد 1392