رهارها، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

بهانه زندگی من

ونگوگ کوچولوی من...!!

امروز صبح رفتیم آب بازی و رنگ بازی ... فکر میکنم 8 ماهت بود که برات رنگ انگشتی گرفتم که وقتی بردمت حموم اونجا رنگ بازی کنی و نقاشی بکشی ولی اصلا استقبال نکردی و خوشت نیومد!! منم گذاشتمش وقتی که بزرگتر شدی ... بالاخره امروز تصمیم گرفتم دوباره امتحانش کنم از اونجایی که به خراب کاری و نقاشی رو دیوار علاقه شدیدی داری! گفتم حتما خوشت میاد .... که حدسم درست بود و کلی ذوق کردی .... هم من و هم خودتو هم رنگ میکردی .... عکسای بیشتر در ادامه مطلب.... اینم از تابلوی قشنگت..... ...
24 دی 1391

طلسمی واکسن هجده ماهگی !!!

این واکسن زدن از همون اول هم برام استرس زا و ترسناک بود و بجز واکسن دو ماهگیت بقیش همراه با حداقل دو روز تب  و بی حالی بود  سری اولی که میخواستم واکسن هجده ماهگیتو بزنیم یه کوچولو سرما خورده بودی و به پیشنهاد دکتر قرار شد وقتی خوب شدی و چند روز از مصرف داروهات میگذره بزنیم  چون مثل اینکه این سخت ترین واکسنه ... چهارشنبه این هفته یعنی پس فردا  دیگه میبرمت واسه واکسن . امیدوارم مثل خیلی از نی نی ها که این واکسنو خیلی راحت و خوب پشت سر گذاشتن ، شامل حال تو هم بشه و باکمترین ناراحتی و درد این واکسن هم بگذره تا ....6 سالگیت ..... از همه بدتر این ترس و استرسیه که باهامه این 3 هفته و فکر کنم من بیشتر از تو اذیت میشم .... کاش...
18 دی 1391

واکسن هجده ماهگی...

آآآآآآآآخیی ...!! یه نفس راحت کشیدیم و این واکسن هم تموم شد و رفت پی کارش ! خوشبختانه راحت ترین واکسنی بود که تاحالا زده بودی و خیلی کم تب داشتی و اذیت شدی  حیف اینهمه غصه ای که من بخاطر این واکسن زدنت خوردم !!   چند روزی میشد که درگیر تغییر دکوراسیون خونه و رنگ و کاغذ دیواری و تعویض مبلمان و ... بودیم و خونه مادر جون اینا میموندیم و موقع واکسن زدنت درگیر تمیز کردن خونه بودیم و تو پیش مادر اینا بودی و من و بابایی تو خونه مشغول جمع و جور کردن خونه و تمیز کاری ولی همش فکرم پیش تو بود که نکنه یوقت تب کنی یا اذیت بشی  و مادر متوجه نشه واسه همین هر 2 ساعت چکت میکردم ولی مثل اینکه اصلا سختیشو حس نکردی ... آفرین دختر خوب و شجا...
18 دی 1391

هجده ماهگی رها جون

بالاخره روزی رو که خیلی وقته انتظارشو میکشیدم رسیدم !... 18 ماهگی .... نه یکسال و نیمگی ....! چقدر دلم میخواست تو رو تو این سن ببینم ... نمی  دونم چرا ولی همیشه فکر میکردم به این سن که برسی بزرگ میشی ! میشی یکسال و نیمه ... دیگه کنار سنت  کلمه سال میاد و از دست ماهها راحت میشیم ..... دخترکم ...عزیزکم .... یکسال و نیمگیت مبارک ..... به امید دیدن روزهای قشنگ بزرگ شدن و بالندگیت .....   ...
29 آذر 1391

هاپو نانای کن!!

یکی از اسباب بازی های مورد علاقه ای که داری .هاپوییه که زندایی شادی تو جشن یکسالگی به مناسبت اولین بار صدا زدن اسمش برات خریده بود . اوایل خیلی دوسش نداشتی و باهاش بازی نمی کردی چون دکمه ای رو قلادش داشت که اگه فشارش میدادی شروع به آهنگ زدن و نانای کردن و حرکت میکرد و تو  این کارای هاپو 15-16 ماهگی برات خیلی جذاب شده بود و همش بغلش میکردی و ازمون میخواستی که دکمشو فشار بدیم و اون نانای کنه و تو هم با اون پا میکوبیدی و نانای میکردی .... ولی چند وقتیه که دیگه هاپوت نانای نمی کنه و نمی دونیم چشه . باتریشو عوض کردیم ولی همچنان. خرابه .بابایی و دایی پژمان هم دل و رودشو ریختن بیرون ولی نتونستن درستش کنن حالا دست پاپاست ببینیم اون چه میکنه ....
11 آذر 1391

بالاخره مستقل شدم!!

گفته بودم که عشق آیپدی و به هوای گربه ای که تقلید صدا میکنه و دست میزنی به دمش و میگه no,no,no. اسم آیپد هم no,no صدا میکنی  مثلا دلم خوش بود کادوی تولدمه که بابایی بهم داده بود ولی عزیزم صاحب اول و آخرش خودت شدی و با چنان دقت و مهارتی باهاش کار میکنی که هرکی ندونه فکر میکنی یکی از سازندگان این دستگاه تو شرکت اپلی . خلاصه من که با حصرت نگاش میکردم چون به احدی اجازه دست زدن بهش رو نمی دی . حالا بابایی دلش برام سوخته و در آستانه داغون شدن گوشیم یه گوشی گلکسی 2 برام خریده و تاحالا بازی ها و کاراشو برات رو نکردم و قایم کردم از دیدت  و الا اینم صاحب میشدی . حالا دیگه یکم مستقل شدم و وقتایی که تو با آیپد سرگرمی منم میرم سروقت گوشیم ... ...
11 آذر 1391

واااای ؟؟؟؟؟؟

چند تا از حیووونای  اهلی و مزرعه رو برات خریده بودم یه بار دیدم پای اردکتو شکوندی تو اتاق خودتم بودی  گفتم واااای رها ... پای اردکتو کی شکوند؟؟ موشی و موشا (اسم 2 تا میکی موسی که به در ویترین اتاقت آویزونه ) بالا سرت بودن . گفتم آی موشی بد ... چرا پای اردک رهارو شکوندی چرا دست زدی  و دعواش کردم ... آقا این قصه ادامه پیدا کرد و پای خروس و غاز  رو هم شکوندی و به تقلید از من هی این دو تا موش بینوار و بازخواست و دعوا میکنی .... و جالب اینکه پاهای شکستشونو میگیری دستتو بوسشون هم میکنی !! فدای دل نازکت بشه مامانی ... عشل مامان
11 آذر 1391

در واژه های جدیدت در آستانه هفده ماهگی

خیلی از کلماتو سعی میکنی ادا کنی و با همه تلاشت ما نمی تونیم بفهمیم !! ولی کلماتی که قابل فهمن از این قبیلن: اِشین:بشین .لالا.بخواب.مو خوام :میخوام.اسامی حیوانات و صداشون .گذا:غذا.کنترل. باب اسنچی:بات اسفنجی . خوکار.نگاشی:نقاشی.دست .پا. ابلو.مو.دِش:چشم.گوش.لب.دندون.دماخ.مَه. از اسامی :مادل.پاپا.آگا.عزیز.عمیی:که فقط عمه سمیرا رو عمه قبول داری!.عمو.دِیی.نیلو.متین.طاها.شادی دیگه داری سعی میکنی جمله بگی مثل وقتی که به هاپوت میگی :لالا کن همچنان عشق آیپد و لب تاب و موبایل و تلفن و کلا وسایل الکترونیکی هستی و البته خسارت هم تا تونستی وارد کردی بهشون هرچند که چندتا ترفند آیپد هم از تو یاد گرفتیم ! به امید روزی که بتونی مثل بلبل از کارای ر...
24 آبان 1391

اولین کوتاهی مو!!!

موهای فرفری نازت که پشت سرت گوله میشدن کوتاه شد عزیزکم ... عاقبت با اصرار عمه سمیه راضی شدم موهاتو یکم قیچی بزنه که شاید زودتر در بیان .... نمی دونی چقدر دوستشون داشتم و هر وقت اون فر خورده ها رو میدیدم قربون صدقت میرفتم ... ولی دلم لک زده که موهاتو خرگوشی ببندم و گیره بزنم آخه کلی برات گیره سر خریده بودم تو بارداری که به موهای نازت ببندم ولی تا الان که 16 ماهته موهای نازت بلند نشدن ..... این موهای پنبه ای رو لای دستمال کاغذی گذاشتم  باشد روزی که تو بزرگ بشی و اولین موهای کوتاه شدتو ببینی .... ...
29 مهر 1391