رهارها، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

بهانه زندگی من

دخمل قرتی مامانی....

  از علاقه هات بگم که به دمپایی علاقه زیادی داری ! چند وقت پیش که رفته بودیم برات خرید بوت زمستونت تو مغازه کلی دمپایی لا انگشتی با عکسای کارتونی داشت یه دختر 7-8 ساله هم با مامانش اومده بود و داشت امتحان میکرد. تو هم انگار غم دنیا تو دلته با همچین حسرتی نشسته بودی پیشش و مات دختره شده بودی با دمپاییاش که هر کی تورو تو اون حال میدید دلش برات کباب میشد !! با اینکه میدونستم پا کردن این دمپایی برات مشکله ولی برات خریدم ! اومدی خونه و در حد چند ثانیه پات کردی و درش آوردی و فقط گفتی اندازست!! همین !! یکی دیگه از علایقت لاکه  که اگه به تو باشه میخوای روزی صد رنگ لاک بزنی ولی از اونجایی که بعضی وقتا انگشتتو تو دهنت میکنی میترسم...
12 آذر 1392

رها و اِگانه...

چند روز پیش عمه سمیه(همون عمه توپولی!) با هَستان و اِگانه اومده بودن خونمون ... کلی ذوق کرده بودی و جدای از بعضی وقتا دعواهاتون ، بیشتر با هم بازی میکردین  طوری که تا دیر وقت بیدار بودین ... دیگه واقعا خوابت میومد با یگانه رو تختت دراز کشیدی و آماده خواب شدی .. مامان براتون یه کتاب خوند و تو همون اولش خوابت برد  ... تا صبح پیش یگانه خوابیدی  نمی دونم چرا فکر نمی کردم بذاری یگانه رو تختت بخوابه شاید بخاطر حس مالکیت قوی بود که جدیدا پیدا کرده بودی ... ولی وقتی به بازیهاتون دقت میکردم اگه واقعا همبازی خوبی داشته باشی و باهات بازی کنه خیلی راحت اسباب بازیهاتو بهش میدی و خیلی هم سخاوتمندی! کلا فهمیدم که برعکس تصور من تو خیلی هم اجت...
12 آذر 1392

این زرافه یه این پلنگه...!!

چند روز پیش یه شلوار طرح پلنگی خریده بودم و با تی شرت طرح پلنگیم پوشیدم ... رها میگه مامان این چه رنگیه ؟؟(اشاره به لباسهام) منم میگم مامان جون این پلنگیه اینم پلنگیه ..... رها میگه نه مامان!! این شلوارت زرافه ...این بلوز پلنگیه ...!! جلل خالق!! چطور من متوجه نشده بودم این طرح پوست زرافست نه پلنگ ... قربون این دقت کردنات بره مامانی عسلی من ...
28 آبان 1392

چتر صولتی...

دیروز بعد از ظهر تصمیم گرفتم بریم بیرون و دوتایی یکم قدم بزنیم لباساتو پوشوندم  که یهو یه صدایی شنیدم صدای چیک چیک بارون روی کانال کولر بود رفتم بالکن و دیدم بعلهههههههههه... بارون داره میاد .... اومدم دستتو گرفتم و بدو رفتیم تو بالکن که داره بارون میاد و دستای کوچولوت یکم خیس شدن و کلی ذوق کردی .. بغلت کردم و پارکینگو دیدی که نیلو با بچه ها چتر دستشون بود و داشتن بازی میکردن منم رفتم یه چتر آوردم و بازش کردم تو هم با هیجان اونو دستت گرفتی و دوباره رفتیم بالکن بعد از چند دقیقه گفتی مامان من چتر صولتی میخوااام  نمی دونم چرا اون چتر آبی که دستت بودو نپسندیدی و تغییر سلیقه دادی که بجای آبی صولتی  رو ترجیح دادی ... امروز دست...
28 آبان 1392

تلفظای خاص دخملم....

وجود تلفظای  خاص  و شیرین کلمات  باعث میشه حس کنم که هنوز تموم نشده اون دوران شیرین کودکیت  با اینکه همیشه آرزوی پیشرفت و بی نقص بودن تو همه کاراتو دارم ولی با همه وجوووووودم برای گذشته و اولین های تو دلتنگ میشم  .... کلماتی که مختص گفتار رهاست: رخا(رها)- خوشن(روشن)-کانتون(کارتون)-پنگوئنگ(پنگوئن)-نووف(ناف)"قسمت مورد علاقه بدن از نظر تو!"- نُ نُ(آیپد)" که صدای تامیه وقتی به دمش دست میزنی"- لوفر(نیلوفر)-موووودَل(مادر)- ایدی ایلیا(هدیه و هلیا)- عمه ای(مختص عمه سمیرا)-اِگانه(یگانه)- هستان(یزدان)-شمال موودل (همون شماله که تو سندشو به اسم مادر زدی!)-   ...
14 آبان 1392

بهترین رنگ دنیا

نمی دونم از کی تو اینقدر شیفته رنگ آبی شدی که  باعث شده همه چیزو از نوع رنگ آبیش دوست داشته باشی تا بخوایم بهت پیشنهاد چیزیرو بدیم فقط آبیشو قبول داری مثل توپِ آبی ؛ لباس ِ آبی ؛کفش ِ آبی؛ لاک آبی، دمپایی آبی؛ دامن آبی؛گل سر آبی.... بادکنک آبی : که آخرین بار من و بابایی از تو جعبه بادکنکا با زحمت همه آبیاشو سوا کردیم جوری که مغازه داره داشت چپ چپ نگامون میکرد! سه چرخه آبی که وقتی رفتیم برات سه چرخه بگیریم گیر داده بودی که فقط آبی باشه و بقیه رنگارو اصلا نگاه هم نکردی ! گلِ آبی : یه بار که بابایی ماشینو پارک کرده بود دم مغازه گل فروشی گفتی گل برام میخری؟؟؟ گفتم کدومشو دوست داری؟ گفتی گل ِ آبی میخوام  بابایی هم زودی بردت تو م...
28 شهريور 1392

يكي بود،يكي نبوود....!

عزيزكم! يكي از كارايي كه جديداً ياد گرفتي قصه گفتنه !با اون لحن كودكانه و شيرينت قصه هاتو با "يكي بود يكي نبود ،زير گنبد كبود "،شروع ميكني و با "قصه ما به سر رسيد كلاغه به خونش نرسيد"تموم ميكني. جالبتر از همه متن قصه هاته كه يا درباره گرگ شيطون بلاست يا درباره حيوونايي كه اسباب بازيهاي همديگه رو ميگيرن و تو از زبون اونا ميگي ...نكن...نميخوام....نميدمش....و در آخر با خوبي و خوشي و بغل كردن و صلح،همه چي تموم ميشه.قربون دل كوچولوت برم كه دنياي تو خلاصه شدن تو اين قصه هات....
4 شهريور 1392

ژست های خواب در سفر....

تو این شکی نیست که با همه شیطنتی که کوچولوها دارن خوابیدنشون خیلی معصومانه است ... طوری که یادت میره همین فرشته کوچولویی که خوابیده چند دقیقه پیش داشت چه شیطنتایی میکردو آتیش میسوزوند... رها هم از این قاعده مستثنی نیست .... مخصوصا موقع سفر که ژست های جالبی موقع خواب داره ....چندتاشو ببینید... ...
4 شهريور 1392