رهارها، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

بهانه زندگی من

مامانی و رها

1391/8/17 12:57
نویسنده : مامانی
200 بازدید
اشتراک گذاری

چند روزیه که مادر جون اینا رفتن شمال بابایی هم که خیلی وقته کاراش زیاده و شبا دیر میاد خونه می مونیم من و تو از صبح تا شب که بابایی پیداش شه صبحا که بیشتر با نوازش کردنا و عروسک و کتاب پرتاب شدن رو صورتم بیدار میشم و پیشم میشینی و تا بیدار نشم به کارات ادامه میدی  تا پا میشم و واست صبحونه درست میکنم که اغلب خیلی بدغذایی میکنی سر صبحونه و تنوع غذایی کمی داری ....

بعدش هم بازی و بازی و بازی.... قربونت برم که سیر نمی شی از بازی آخه یه وقتی هم برای مامانی بذار که یکم به کارای خونه برسه یا حتی برات غذا درست کنه فقط میخوای بازی کنی اونم با مامانی ...

بعضی وقتا میگم کاش منم با مادر حون اینا رفته بودم که هم روحیمون عوض میشد هم یکم با اونا بازی میکردی و مامانی یکم استراحت میکرد بعدش دلم واسه بابایی میسوزه آخه شبا که میاد زود شام میخوریم و یکم بازی با تو و چایی و ....دیگه از زور خستگی غش میکنه طفلی ! میترسم من که نباشم میاد خونه دلش از تنهایی بگیره و غذای درست و حسابی نخوره از سر خستگی ... حالا موندیم یه وقت که بابایی کاراش کمتر شد و تونست مرخصی بگیره بریم و یه دلی از عزا در بیاریم البته اگه هوا یاری کنه و خیلی سرد نشه ....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)