رهارها، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

بهانه زندگی من

یه پله به شکوفا شدن تو و غم دل مامانی...

1391/11/12 11:28
نویسنده : مامانی
179 بازدید
اشتراک گذاری

دختر قشنگم ... عزیزتر از جونم ....نفس مامانی ...

بالاخره روزی رو خیلی ازش میترسیدم  رسید ... روز از شیر گرفتنت .... 

عزیز دل مامانی  چقدر میترسیدم اذیت بشی و ضربه بخوری  تمام سعیمو کردم که تغذیت بهتر بشه  با ادامه شیر دهی ولی نشد با تایید دکتر اول شیرتو کم کردم و بعد کاملا قطع کردم  روز پنجم بهمن ماه سال 91 مصاذف با 19 ماه و یک هفتگی ....

از دلتنگیام برات میگم که تمومی نداره عزیزکم ... کاش منو میدیدی که تو همین لحظه هم دارم اشک میریزم و حسرت آغوش تو که  وقت شیر خوردن چشمای خمار شدت و میبستی و به خواب ناز میرفتی ...

کاش ما آدما هم تو بعضی موارد مثل ماهی ها ! حافظه کوتاه مدتمون خیلی اندک بود  که لحظاتی رو که دوست داریم از ذهنمون پاک کنیم و ناراحتمون نکنه... ولی نه!! این تنها یادگار اون روزای قشنگه که با همه وجودم دوستش داشتم .... امروز تقریبا هفت روز میشه که این مرحله سختو پشت سر گذاشتی ... قربون مظلومیت و صبرت بشم  دخترکم .....که این مرحله سخت از زندگیتو خیلی خوب و سربلند  گذروندی ....

امروز دوباره هوای مَه کرده بودی ... ازت دریغ نکردم ! بغلش کردی از شوق دیدنش میبوسیدیش و میخندیدی....به رسم عادت  دستتو برای جلب توجه من مثل وقتایی که نانای میکردی تکون میدادی و وقتی من با تعجب نگاه میکردم میخندیدی  و پاها  و دستای کوچولوتو میاوردی که بوسشون کنم ....دو دقیقه هم مک زدی ولی فکر میکنم دیگه داره خشک میشه ... چون بعدش دیگه سراغشو نگرفتی....

قربون دل پاکت برم که وقتی غصه دار میشه  سراغ مه رو میگیری .... همه درد و غصه هاتو  با دلو جون میخرم  ولی نمی خوام یه لحظه خنده از لبای قشنگت محو بشه...

خداااایا ... به من مادر هم کمک کن تا پا رو این دل مادرانه و پر احساس بذارم و طاقت بیارم بخاطر پاره تنم  خودمو و احساسمو نادیده  بگیرم....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)